- مشخصات كتاب
- مقدمه
- وقتى بيايى...(1)
- از انتظار چه بگويم؟
- اگر منتظر واقعى بودم(2)
- به دنبال دستهاى تو مىگردم...
- اميد سبز
- ببخشيد! شما محبوب مرا نديدهايد؟
- بوى نفس انتظار
- از عبور مداوم جمعهها...
- تا نواحى مقدّس صلوات
- تو اگر بيايى ...
- خوشا به حال جمكرانت
- در هواى آشيانه تو
- عدالتى شيرين
- چه كار كنيم تا تو بيايى
- غروب جمعه
- فراق يار
- فرزند لافتى
- كدام صبح صادق...؟
- كوچه، در انتظار تو
- منتظر يار
- اگر مىدانستم كجايى...(3)
- اگر يكبار، تنها يكبار تو را ببينم...(4)
- مىآيى و...
- مىدانم در انتظارى
- نامهاى به امام زمانعليه السلام
- نامهاى به امام زمانعليه السلام
- نامهاى به دوست...
- نامهاى به موعود
- نداى عدالت گستر
- ندبه كنان ظهورتان
- نسيم عدالت
- همه مىگويند: «يا مهدى»
- يادنامه
- تذكر پايانى
- پي نوشت ها
نامه هاى دختران به امام زمان عليه السلام
مشخصات كتاب
سرشناسه : اکبرنژاد ، محمدتقی عنوان و نام پديدآور : نامه های دختران به امام زمان( عليه السلام) / گردآورنده محمدتقی اکبرنژاد. مشخصات نشر : قم: مسجدمقدس جمکران 1386. مشخصات ظاهری : 120ص. شابک : 6000 ربال (چاپ اول) ؛ 10000 ریال 978-964-973-061-5 : ؛ 10000ریال (چاپ سوم) ؛ 13000 ریال (چاپ پنجم) يادداشت : چاپ اول: پاییز 1385. يادداشت : چاپ دوم. يادداشت : چاپ سوم: تابستان 1387. يادداشت : چاپ چهارم: 1388. يادداشت : چاپ پنجم: 1390. يادداشت : عنوان روی جلد: نامه های دختران به امام زمان عج. موضوع : محمدبن حسن (عج) ، امام دوازدهم، 255ق. -- عریضه ها موضوع : مهدویت-- انتظار شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم) رده بندی کنگره : BP51/35 / الف 74ن2 1386 رده بندی دیویی : 297/462 شماره کتابشناسی ملی : 1257282
مقدمه
مولاى من!
اى يوسف دور افتاده از كنعانِ امّت اسلام؛
اى قلب تپنده قرآن؛
اى نور ديده؛
اى غريب؛
اى اسيرِ جهلِ امّت؛
اى رانده شده از شهر و ديار؛
اى باديه نشين غم هاى بى پايان؛
اى مصداق « اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت»
اى سلطان عشق!
تو را با كدامين نامت صدا بزنم تا دلم آرام گيرد؟
اى اشك ها مجالم دهيد تا با مولاى خود سخنى بگويم، مولايى كه تنها نامى از او شنيده ام!
اى دل! نسوز و بگذار تا بسازم با نام يوسف گم گشته ام.
اى دست ها نلرزيد و اجازه نوشتن را از من نگيريد.
اى قلم! اگر تو نيز دوست مرا مى شناختى و در اين دوستى به دورى مى رسيدى و در اين دورى به عين حقيقت مى سوختى، به جاى نوشتن، عود مى شدى و آتش مى گرفتى و ساحل غم را به عطر افسوس معطر مى ساختى...
آه از اين همه دورى و بى پناهى؛
آه